جدول جو
جدول جو

معنی رنج بردن - جستجوی لغت در جدول جو

رنج بردن
تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن، درد کشیدن، اندوه خوردن، رنج کشیدن
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
فرهنگ فارسی عمید
رنج بردن
(تَ نُ / نِ / نَدَ)
تحمل صدمه و اذیت و مصیبت نمودن. (ناظم الاطباء). زحمت کشیدن. رنج کشیدن. تحمل مشقت و محنت کردن:
پسندیدم آن هدیه های تو نیز
کجا رنج بردی ز هر گونه چیز.
فردوسی.
بسی رنج برد اندر آن روزگار
به افسون و اندیشۀ بی شمار.
فردوسی.
به چاره درون هیچ ره خودنبود
همی گفت کاین رنج بردن چه سود.
فردوسی.
جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار
به ایوان چه بری رنج و به کاخ و به ستاوند.
طیان.
من به پروردن تو رنج بدان روی برم
که تو در جستن کام دل من رنج بری.
فرخی.
امیر ماضی چند رنج برد و مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان، خانی یافت. (تاریخ بیهقی). یک سال و نیم در این رنج برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538).
به کشت ار برد رنج کشورزیان
چنان کن که ناید به کشور زیان.
اسدی.
رنج مبر که به گفتار تو بازنایستند (بوزینگان) . (کلیله و دمنه). مردی مر غیر را می گفت رنج مبر. (کلیله و دمنه).
از این بایست چندین رنج بردن
که بی رنجی نخواهی گنج بردن.
عطار (اسرارنامه)
لغت نامه دهخدا
رنج بردن
تحمل سختی و مشقت کردن
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
فرهنگ لغت هوشیار
رنج بردن
((رَ بُ دَ))
آزار دیدن، درد کشیدن، غصه خوردن
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
فرهنگ فارسی معین
رنج بردن
للمعاناة
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به عربی
رنج بردن
Ail, Suffer
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
رنج بردن
souffrir
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رنج بردن
padecer, sufrir
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
رنج بردن
болеть , страдать
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به روسی
رنج بردن
leiden
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
رنج بردن
хворіти , страждати
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
رنج بردن
chorować, cierpieć
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
رنج بردن
患病 , 受苦
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به چینی
رنج بردن
sofrer
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
رنج بردن
تکلیف ہونا , تکلیف اٹھانا
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به اردو
رنج بردن
যন্ত্রণা ভোগ করা , কষ্ট পাওয়া
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
رنج بردن
เจ็บปวด , ทรมาน
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
رنج بردن
kuteseka
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
رنج بردن
hastalanmak, acı çekmek
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
رنج بردن
고통을 겪다 , 고통을 겪다
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به کره ای
رنج بردن
soffrire
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رنج بردن
לסבול , לסבול
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به عبری
رنج بردن
menderita
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
رنج بردن
पीड़ित होना , कष्ट उठाना
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به هندی
رنج بردن
lijden
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به هلندی
رنج بردن
苦しむ
تصویری از رنج بردن
تصویر رنج بردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه بردن
تصویر راه بردن
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنج بردار
تصویر رنج بردار
آنکه رنج و سختی تحمل می کند، رنجبر، رنج برنده، برای مثال به دانش بود بی گمان زنده مرد / خنک رنج بردار پاینده مرد (فردوسی - ۷/۳۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه کردن
تصویر رنجه کردن
رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنج برده
تصویر رنج برده
محنت دیده، آسیب دیده
فرهنگ فارسی عمید
مشقت و محنت دیده. زحمت کشیده. صدمه و آسیب دیده. سختی و تعب آزموده:
چنین گفت رستم که ای مهتران
جهان دیده و رنج برده سران.
فردوسی.
- رنج نابرده، زحمت نکشیده. مشقت و تعب ندیده. سختی و محنت نیازموده:
چرا اسب در خوید بگذاشتی
بر رنج نابرده برداشتی.
فردوسی.
- نابرده رنج. رجوع به ترکیب قبل شود:
به رنج اندر است ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج، نابرده رنج.
فردوسی.
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ کَ دَ)
رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن. چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن. تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی. رنگ برداشتن:
هزار آفرین بر می سرخ باد
که از روی ما رنگ خجلت ببرد.
صائب (از بهار عجم).
، با ترسانیدن و بیم دادن رنگ از چهرۀ کسی زایل کردن:
چنان در راه غارت پی فشردند
که رنگ هندیان را نیز بردند.
حکیم زلالی (از بهار عجم).
آنکه گر صدمۀ قهرش متلاشی گردد
از رخ خصم برد هیبت او رنگ عذار.
علی قلی بیک خراسانی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنج بردار
تصویر رنج بردار
متحمل رنج و مشقت
فرهنگ لغت هوشیار
برفتار آوردن، تحریک کردن، همراهی کردن، فهمیدن (مطلبی و مانند آن را)
فرهنگ لغت هوشیار
به دنبال هم رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی